كانون فرهنگی محبین آل یاسین (ع)

كانون فرهنگی محبین آل یاسین (ع)
 
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب

3-    یعنی پشت سر هم 110 ساعت خرمن خرد کردید؟

نه با فاصله در یک هفته خرد کردیم. بیش از 110ساعت.

به بنایی اصلا علاقه نداشتم. یک جایی هم که می گفتند سر کار بنایی برو، خوشم نمی آمد ولی کشاورزی را دوست می داشتم.

4-    چه سالی کنکور دادید؟

سال 72- متأسفانه چون راهنما و مشاوری نداشتم شاید هم قصور از خودمان بود که از کسی مشورت نمی گرفتیم. اولویت اولم را آموزش ابتدایی-تربیت معلم یزد زدم.تربیت معلم که ثبت نام کردم 20 روز که خواندم نتیجه های کلی دانشگاه آمد؛ دیدم لیسانس ادبیات یزد هم قبول شده ام. رفتم تا ثبت نام کنم گفتند شما اولویت اول را آموزش ابتدایی زده اید، پس معلوم است که به آن علاقه دارید. ظرفیت خالی هم داشت ولی هر چه اصرار کردم گفت نه. برای انتخاب رشته فقط ظرفیت پذیرش را نگاه می کردم. می دیدم مثلا آموزش ابتدایی یزد 90 نفر پذریش دارد می گفتم حداقل این رشته بهتر است. اولین اولویت را آموزش ابتدایی تربیت معلم یزد زده بودم.

محمدرضا سال اول کنکور داد و قبول هم شد ولی نرفت. سالی که من دیپلم گرفتم او در خانه درس می خواند و دوباره کنکور داد و با هم آموزش ابتدایی قبول شدیم. جشن مبعث بود که خبر قبولی دانشگاه را به من دادند. وقتی خبر را شنیدم فکر می کردم دنیا را بهم داده اند. روز جشن هم بود و می گفتم عیدی ام را گرفته ام. روز بعد هم ثبت نام کردیم. از این جا دوباره با آقای خراسانی همراه شدم. دو سال تربیت معلم هم خوابگاه و هم کلاس بودیم. من ابتدا فوق دیپلم گرفتم. دو سال وقفه خورد آموزش پرورش نیرو نمی گرفت و من به کشاورزی روی آوردم. اصلا نه استخدامی در کار بود و نه حقوقی. آقای خراسانی در سال 75 استخدام شد ومن در سال 1376. فکر می کردم دلیلش هم این بود که پدرش در نظام بود. یک مهر 76 استخدام  شدم. سال 1378 دانشگاه آزاد ناپیوسته قبول شدم و دو سال هم ناپیوسته خواندم و فکر می کنم سال 80 لیسانس گرفتم. با موتور به دانشگاه آزاد می رفتم و تازه هم داماد شده بودم. آقای خراسانی و آقای محسنی ضمن خدمت ادامه تحصیل دادند آنها بُرد کردند. سال بعد آموزش و پرورش ضمن خدمت گذاشت و حتی با هزینهخیلی کمتر.

فوق لیسانس هم خانمم بارها و بارها تاکید کرد که برو فوق لیسانس بگیر. من گردکوه را خیلی دوست دارم فقط به این خاطر نرفتم که شاید مدرکم را اگر گرفتم از گردکوه باید بروم یعنی شاید تا حالا بیش از هزار بار همسرم گفته (دایی خانمم هم دکتره) دایی همسرم هر وقت ما را می بینند می گویند که فوق امتحان ندادی؟

 1-    معلم ها خیلی سقف آروزهایشان پایین است. درست است یا نه؟

من این جور هستم.کلا کسانی که در آموزش و پرورش هستند بلند پرواز نیستند. البته من انسان بلند پرواز هم سراغ دارم مثل آقای محسنی که بلند پرواز هستند و همیشه سطح فکرشان خیلی بالا هست و خیلی جلوتر را می بینند ولی اکثرا قانع هستند و خیلی هم بلند پروازی نمی کنند. لیسانسم که تمام شد حدودا یک سال که گذشت همسرم گفت: نمی خواهی فوق بگیری؟ یک مرحله کار به جایی کشید که همسرم خودش رفت و دفترچه گرفت که ثبت نامم کند، آن موقع رشته ای که می خواستم فقط در اصفهان بودو باید به اصفهان می رفتم. به همین دلیل منصرف شدم.

2-    تا چه اندازه فکر می کنید که موفق هستید؟

تا حالا چیزی که مد نظرم بوده به آن رسیده ام یعنی من بیش از این فکر نمی کردم. شاید من اینجایی که هستم، فکرش را هم نمی کردم. معلمی وگردکوه را خیلی خیلی دوست میدارم. خوشبختانه همسرم هم خیلی گردکوه را دوست می دارد. یعنی باورتان نمی شود نصف روز که یزد می مانیم او بیشتر از من می گوید که به گردکوه برگردیم. با این که همه خانواده اش آنجا هستند می گوید به گردکوه برویم. خیلی گردکوه را دوست می دارم تا حالا فکر می کنم موفق بودم شاید از این جا به بعدش بخاطر فرزندانمان مجبور شویم تصمیم های دیگری بگیریم. من هر کدام از بچه ها را می بینم به آنها می گویم که بچه ها، تربیت معلم را انتخاب کنید. ما تا چند سال دیگر می رویم. یکی از بچه های خود گردکوه حداقل مدیر مدرسه شود.

3-    آیا از عملکرد گذشته خودتان راضی هستید؟

از عملکرد دوران کاری خودم راضی هستم. در دورانی که معلم بودم فکر می کنم شاید موفق بودم همیشه بازدهی کلاسم خیلی خوب بود. کمی سخت گیر بودم ولی بازدهی کلاسم خیلی خوب بود. قبل از اینکه آقای یزدانی از راهنمایی بیاید من دو سال مدیر همین مدرسه بودم. جابجا شدن ساختمان مدرسه دبستان از آنجا به اینجا در دوران مدیریت من بود. چون قبلش مقاومت می شد، می خواستند این کار را انجام دهند ولی مدیران قبل از من مخالفت می کردند من آمدم مدرسه را جابجا کردم خیلی هم اذیت شدم خودم در سالن آزمایشگاه قبلی موزاییک ها را می کندم. بعدازظهر تا بعد ازظهر خودم دیوار را می چیندم تاکلاس درست کنم ولی خوب، این کار را کردم. دو سال به مجتمع رفتم و خیلی اذیت شدم ولی خوشحالم از اینکه اگر به خودم نمی گویند به بچه های دیگر می گویند که خراسانی که در مجتمع بود از مدیرهایی که الان هستند خیلی بهتر بود، خدا کند مردم از دست من راضی باشند.

4-    خاطره ی خوشی از معلمیتان دارید؟

خاطره ی جالبی که در خواب دیدم. زمانی کهمعلم کلاس پنجم بودم، دو شاگرد هم نام داشتم کههر دو برای پذیرفته شدن در مدرسه راهنمایی نمونه با هم رقابت خیلی شدیدی داشتند و همین رقابت هم باعث شد که با رتبه خوبی در مدرسه نمونه قبول شوند. کتاب های بانک سؤالات را برایشان تهیه کردم. وقتی یکی از آنها می آمد و سوال می پرسید، آن یکی هم در کتاب دنبال سوال می گشت و می آمد سوال می پرسید تا در رقابت باشند. روزی یکی از آنها به دفتر آمد، سؤال ریاضی حل کرده بود می خواست ببیند که درست حل کرده است یا خیر؟به او گفتم: «جواب درست است اما راه حلاشتباه. برو از فلانی که درسش خوب است بپرس.» گفت:« آقا خودتان راه حل را توضیح دهید.» خیلی رقابت و خیلی هم حسادت داشتند. گفتم:«اگر فلانی بلد نبود آن موقع بیا.» گفت:«نه آقا، خودتان بگویید.»بالاخره خودم جواب را برایش توضیح دادم.زنگ بعد آن یکیدیگر آمد و گفت:« آقا این سؤال جوابش درست است؟» گفتم:«نه» گفت:«چطور حل می شود؟» گفتم:«برو از فلانی بپرس؛ اگر بلد نبود بیا خودم راه حل را برایت توضیح می دهم.» گفت:«نه آقا خودتان جواب دهید.» جمله هایی را که آن یکی گفته بود، برایم می گفت. انگار که پشت در بوده و فهمیده بود که دوستش چی گفته است. همان شب در خواب دیدم که مثلا 15 سال گذشته و آن دو دانش آموز مثل شما که با من مصاحبه می کنید با من مصاحبه می کردند. یکی از آنها به عنوان یک دکتر و دیگری هم به عنوان یک مهندس با من مصاحبه می کردند.این خواب رابرای هیچ کس تعریف نکردم حتی برای همسرم. خیلی چیز جالبی بود؛ با من مصاحبه می کردند.در ادامه خواب خاطره تعریف می کردند که آقا اگر شما ما را در رقابت نمی انداختیدما الان به اینجا نمی رسیدیم.  بهشان گفتم من رقابت شما را خیلی دوست داشتم اما حسادتان را اصلا دوست نداشتم. همیشه برایشان می گفتمخیلی خوب است که درس می خوانید و در رقابت هستید ولی به هم حسادت نکنید. نصیحتشان می کردم.این جا اولین جایی است که این خاطره را تعریف می کنم؛متأسفانه در گردکوه به خاطر چهار تا درخت پسته درس را رها می کنند. مثلا در روستا چند نفری آمدند و مدرک گرفتند ولی سر کار اداری نرفتند و به کار کشاورزی روی آوردند. نسل جوان این پیشینه ها را که می بینند، ناامید می شوند. با زور لیسانس می گیرند و دنبال زن و زندگی می روند.90 درصد دلیلی که جوانان روستای گردکوه درس نمی خوانند به خاطر درآمد پسته است. روستاییبه نام کافی آباد از توابع خضرآباد یزد با جمعیت 500 نفر است؛ باورتان نمی شود زیر لیسانسدر این روستا نیست.همه فوق لیسانس یا دکتری دارند و همه شان در وزارتخانه ها و ارگان های دولتی به کار مشغولند. یکی از همکارانم که معلم دبستان گردکوه بود و الان استاد دانشگاه هست،تعریف می کرد که خوشم نمی آمده به بچه محل هایم بگویم من فوق لیسانس دارم. همه دکتری دارند. در روستایی که همه جمعیت آن 500 نفراست خیلی جو درس آنجا خوب است چون نتیجه آن را دیده اند؛ کمترین شان استاد دانشگاه است.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 23 فروردين 1393 ] [ 17:35 ] [ کانون 1 ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

وبلاگ کانون فرهنگی محبین آل یاسین (ع)، مسجد صاحب الزمان(عج) گردکوه مهریز
امکانات وب
  • گریزون
  • تپل خان